به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

این توضیحات و عنوان از ویرایش قالب ، قابل تغییر است.

مکان تبلیغات شما

امکانات وب

پر مخاطب ها

    عضویت

    نام کاربري :
    رمز عبور :

    مانند یک کودک بسازید

    در یک تابستان گرم در یک ساحل زیبا ، پسر بچه ای روی زانوی خود می پیچد و ماسه ها را با بیل های پلاستیکی در یک سطل بسته می کند. او سطل را روی سطح بالا می برد و آن را بلند می کند. و به لطف معمار کوچک ، یک برج قلعه ایجاد می شود. او تمام روزهای بعد از ظهر کار را بهم ریخته و می کوشد دیوارها را ببندد ، دیوارهای بتونی را ببندد و پلهایی با چوبهای Popsicle بسازد. با ساعات سخت کار او در ساحل یک ماسه سنگ ساخته خواهد شد.
    در یک شهر بزرگ با خیابان های شلوغ و ترافیک بی روح ، یک مرد در یک دفتر کار می کند. او مقالات را در پشته ها تغییر می دهد ، تکالیف را به نمایندگان واگذار می کند ، تلفن را روی شانه خود گهواره می زند و با انگشتان صفحه کلید مشت می کند. او با تعداد ، عقد قرارداد امضا می کند و خیلی به لذت مرد ، سود حاصل می شود. در تمام عمرش کار خواهد کرد. تدوین برنامه ها و پیش بینی آینده. سالیانه های وی ارسال می شود و سود سرمایه پل ها خواهد بود. یک امپراتوری ساخته خواهد شد.
    دو سازنده دو قلعه بسیار مشترک دارند. هر دو دانه ها را به شکل مادربزرگ ها شکل می دهند. آنها هر دو چیزی را از هیچ چیز زیبا نمی کنند. آنها هر دو بسیار سختکوش و مصمم برای ساختن دنیای خود هستند. و برای هر دو ، جزر و مد بالا خواهد رفت و پایان خواهد رسید. اما در اینجاست که این شباهت ها متوقف می شوند. برای پسر کوچک پایان قلعه خود را می بیند در حالی که مرد آن را نادیده می گیرد. با نزدیک شدن غروب و نزدیکی امواج ، کودک به پاهای خود میپرد و به محض اینکه امواج شاهکار خود را شست وشو می دهد ، می کشد. غم و اندوهی نیست. بدون ترس. بیهیچ احساس پشیمانی. او تعجب نکرد ، او می دانست که این اتفاق خواهد افتاد. او لبخند می زند ، وسایل خود را جمع می کند و دست پدر را می گیرد و به خانه می رود.
    مرد در دفتر پیچیده اش مانند کودک خیلی خردمند نیست. هرچه موج سالها بر امپراتوری او فرو می رود ، او وحشت می کند. او برای محافظت از آن بنای ماسه ای ماسه ای را شناور می کند. او سعی می کند با دیواره های ساخته شده امواج را مسدود کند. او در جزر و مدی خروپف می کند. او مخالفت می کند: "این قلعه من است". اقیانوس نیازی به پاسخگویی ندارد. هر دو می دانند که ماسه متعلق به کیست.

    پیش بروید و رویاهای خود را بسازید ، اما با قلب کودک بسازید. وقتی خورشید غروب می کند و جزر و مد می شود - تشویق. روند زندگی را سلام کنید و با لبخند به خانه بروید

    درسا
    20 / 1 / 1399 - 15:43
    بازدید : 247
    برچسب‌ها :

    آمار سایت

    آنلاین :
    بازدید امروز :
    بازدید دیروز :
    بازدید هفته گذشته :
    بازدید ماه گذشته :
    بازدید سال گذشته :
    کل بازدید :
    تعداد کل مطالب : 30
    تعداد کل نظرات : 0

    خبرنامه